می گویند آخر شاهنامه خوش است
خواندیم،آخرش تلخ بود
می گویند جوجه را آخر پاییز می شمارند
شمردیم،جوجه ای نمانده بود
می گویند خنده بر هر درد بی درمان دواست
دردمان را درمان نکرد،نوش دارویش هم زهر هلاهل شد
حالا ما مانده ایم به عزای شادی از دست رفته
و شدیم عبرت مردمان شهر گناه
هر چه گفتند زیبا بود
اما
مرهم دردمان نشد
درد از زخم دیگری زبانه می کشد
نشان به آن نشانه که رد پاهایم خونین بود